آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

تولد مامان نسترن

امروز سالروز تولد توست و من برایت هدیه ای نخریده ام آنچه خریدنی است بی شک ٬ لایق تو نیست. نمی دانم با کدام جمله “دوستت دارم” را برایت انشا کنم اما کاملتر از این چیزی ندارم دوستت دارم ، همسرم تولدت مبارک       امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد   و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی       بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک هدیه ای از آسمان برای ؛ روز تولدت رسید. و دیدم هیچ چیز گلم را جز ع...
25 خرداد 1391

دومین سفر

سال گذشته همین حوالی بود که با ترس ودلهره واسه اولین بار با شما گل پسر راهی سفرشمال شدیم. یه سفری که با اینکه کوتاه بود اما خیلی خیلی بهم چسبیدوخستگی رو ازتنم درآورد. امسال بهمون خیال, یکشنبه  14خرداد ساعت حدودا 7صبح بود که بارمون رو بستیمو راهی شدیم. اما زهی خیال باطل شب اول بابلسر که من عاشق ساحلشو دریاشم خوابیدیم. قرار مااین بود که تاآخر هفته سفررو ادامه بدیمو اگه خدا خواست تا استارا واونورترشم بریم. اونقدر بریم که مرزو رد کنیم. اما از شب دوم شروع شد. پسر گلم که امسال شیطونتر از سال قبل شده و راه رفتن و دویدنم بهش اضافه شده , امانمون رو برید. یا من دنبالت می دویدم تا بگیرمت و سوار ماشینت کنم که به راهمون ادامه بدیم. ی...
21 خرداد 1391

بابایی دوستت دارم

بابایی دوستت دارم همین جوریکه دستمو زده بودم زیر چونمو به بازی پسرم نگا می کردم. نفهمیدم چی شد که یهویی حس کردم برگشتم به اوایل دهه 60. اونوقتایی که تا چشم باز می کردم و بابایی رو کنار رختخوابم می دیدم و از خوشحالی می پریدم بغلش و اونقدر فشارش می دادم که بابایی صداش در میومد. می گفتم بابایی اومدی دیگه پیشمون بمونی. می گفت فعلا که هستم. ودوباره یه روز عصر باهمه خوشحالی از حضور و وجود گرمش کنارمون و از اونهمه پارک رفتن و سینما رفتن و شهر موشها دیدنو کلی کودکیهای رنگارنگ از جنس پدرونه بابایی روی من و خواهرامو بوسید و لباسای رنگ خاکشو تنش کرد. مامان مثل همیشه با یه سینی آینه وقران اومد جلوی در. بابایی از زیر قران رد شد. مامان چاد...
20 خرداد 1391

نامه‌ی یک نی‌نی معترض!

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچهء غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید. خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود. پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! ، مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش ” بول بول بول بول” می کن...
8 خرداد 1391

کودکان تاثیر گذار

در نظر شما چه کسانی می توانند مسیر تاریخ را تغییر دهند؟ رهبران سیاسی، جنگسالاران و یا ثروتمندان. در بسیاری از موارد حق با شماست و این گونه از افراد هستند که می توانند مسیر تاریخ را تغییر داده و یا بر روی این جهان و مردمان آن تاثیر داشته باشند. اما در این مطلب قصد داریم تا شما را تعدادی از کودکانی آشنا کنیم که به نوعی تاریخ ساز شده و توانستند در این دنیا اثراتی را باقی بگذارند. سامانتا اسمیت این دختر آمریکایی در سن 10 سالگی در سال 1982 و در زمانی که جنگ سرد به اوج خود رسیده بود نامه ای را به یوری آندروپوف رهبر اتحاد شوروی نوشت و از او در مورد دلیل خصومت بین آمریکا و شوروی پرسید. این نامه در زورنامه " پراوادا" در مسکو چاپ شده و توجه ...
8 خرداد 1391

تب بی دلیل

نزدیکای ظهر بود که عمه جون زنگ زدن که شب با هستی جون و ستایش خانومی میان خونمون. به خودم گفتم شام درست کنم که اینبار خجالت زده عمه جون نشم. خودم هوس لازانیا کرده بودم. در اوج گرمای ظهر رفتیم  باهمدیگه سرکوچه و ازسوپری دو بسته لازانیا گرفتم. از خودم تعجب کردم که چطور شده زرنگ شدم و اومدم خرید اونم این وقت روز. غذارو جلوتر آماده کردم تا شب راحت باشم. عصری شد که عمه جون دوباره زنگ زدنکه هستی جون تب کرده و نمی تونن بیان. کلی باعمه جون همدردی کردم و یکمیم حالم واسه لازانیایی که وسط دیس بود ومنتظر بود با سالاد تزیین بشه سوخت. به خودم گفتم اومدیم بعد ازعمری از خودم یه هنر نشون بدیم هااااااا یکساعتی گذشت شما که ماشاالاه مشغول شیطونی...
4 خرداد 1391